پایان شش ماهگی
خیلی حوصله پای لپ تاپ نشستن رو ندارم
یعنی فک میکنم خوبم نباشه
واسه همین کم سر میزنم اینجا
خدا رو شکر همه چی خوبه
امروز هفته 25 تموم میشه و من و گل پسر میریم تو 26 هفته، یعنی آغاز ماه هفتم.
این هفته آزمایش قند دادم و شکر خدا آزمایشم خوب بود و مشکلی نداشت، الحمدلله خیالم از قند بارداری راحت شد، ان شا الله بقیه اشم به خوبی بگذره.
وزنم زیاد شده، حسابی سنگین شدم و شکمم بزرگ شده، دیگه نمیتونم معمولی نماز بخونم و پشت میز وامیستم. وزنم باعث شده زانو درد بگیرم... البته تو حالت عادی درد نمیکنه وقتی مثلا رو زمین بخوام دولا شم و خمش کنم درد میگیرم.
راستیییی یه سه هفته ایه تکونای نی نی رو قشنگ حس میکنم، هرچی میگذره تکوناش محکم تر و بیشتر میشه، الهی قربونش برم، همه سختی ها فدای سرش.
گاهی تنگی نفس هست، گاهی کمر درد، گاهی کلافگی، گاهی تپش قلب ولی این روزا دیگه هیچ وقت اینجوری تکرار نمیشه، الان فقط من و نی نی دوتایی با همیم و میتونیم کلی باهم حرف بزنیم.
تازه سختی های بعد از تولد فک کنم از الانم بیشتره.
ماه پیش به خاطر افت قندم رفتم پیش دکتر غدد، ایشونم گفت قندت نرماله نترس این افت قند نیست، هروقت اینجوری شدی یه چیز شیرین بخور. آزمایش تیروییدمم دید و گفت کم کاری و پر کاری نداری خوبه اما یه کم گواتر داری بهتره قرصو بخوری، هفته ای 5 تا نصف قرص. از وقتی اینو میخورم قندمم دیگه نمی افته!!!
حالا ماه دیگه باید دوباره آزمایش تیرویید بدم.
هنوز خیلی چیزی برا نی نی نخریدیم، البته زحمتش رو دوش مامان و بابامه، منم حالم یه جوری نبود بتونم باهاشون برم خرید ولی ازین به بعد سعی میکنم برم باهاشون، یه چیزایی ام دوس دارم خودم براش بخرم ایشالا.
دو هفته ای هست صبح ها با همسری میریم پارک پیاده روی، از وقتی میرم پارک حالم خیلی بهتره، خب قبلش نمیتونستم برم چون دکتر اجازه نداده بود به خاطر جفتم و اینکه قندمم می افتاد و میترسیدم چیزیم بشه.
خدایا شکرت به خاطر همه نعمتهات، خدایا این روزها رو نصیب همه ی چشم انتظارا بکن.